نقدی بر جدیدترین فیلم نرگس آبیار/ «ابلق» من دوبرجه نیست
شهر بیست/ سرویس فرهنگ و هنر _ علیرضا رحیمی ریسه: «ابلق» صدای اعتراضیست آرام که تلاش دارد با گفتوگویی همدلانه با سیستم از خلال همهمههایی مردانه توجهها را به خود جلب کند. نرگس آبیار کارگردان فیلم خوب میداند چگونه گامهایش را شمرده و فکرشده بردارد تا هم بهخوشایند روز، بیانیۀ همدلی با زنان را صادر کند و هم زیاد از عقبۀ فکری خود جدا نشود. او کارگردانیست که همیشه دوست دارد فاصلهاش را ایمن نگاه دارد و همین نگاه ایمن به زن قهرمان فیلمش نیز سرایت کرده است.
زنان یک محلۀ تودرتوی فقیرنشین و بربلندی و شیبهای تند و تیز، که زیر سایۀ یک شهربازی آرام و مخفیانه سیر ترشی میاندازند، گلاب میگیرند و مواد غذایی خانگی بدون مجوز بهداشت تولید میکنند، مردانی دارند یا شل و افلیج یا بیکاره و علاف و مشغول کفترپرانی. بنرهای بزرگ تبلیغاتی کاندیدای شورای شهر، جلال، که خود نیز در محلۀ زورآباد «روزی» مردم را میرساند و کارآفرین آنهاست؛ با آنها وصلت کرده است و زنش پا به ماه است؛ فقط به درد زیرانداز و پوشاندن این محصولات خانگی میخورد. مأموران شهرداری هم اگر هر از گاهی سراغی میگیرند و سرکی میکشند یا برای جلوگیری از تخلفات و تولید مواد غذایی غیرمجاز است یا برای کشتن موشهای درشت صحرایی که کل پایتخت را تهدید میکند.
کارگردان کوشیده در بیشتر صحنههای فیلم از جلوههای بصری درستی بهره بگیرد. از نماهای هوایی بهاندازه استفاده کند و تمامی نماهای فیلم در خدمت کامل فضای فیلم باشد. یکی از نقاط قوت فیلم فضاسازی اصولی و دقیق آن است بهطوریکه میتوان به یکی از صحنههای بدیع و جذاب آن یعنی مراسم «گرو بندی» و شرطبندی با کبوتران اشاره کرد. کارگردان چنان با جزئیاتی دقیق و شگفتانگیز آن را ساخته و پرداخته است که بیدرنگ به یاد سکانس درخشان «خروسجنگی» در فیلم اعتراض مسعود کیمیایی میافتیم. در این کارزار جذاب، هیچ کبوتری انگار حاضر نیست آنقدر آسمان محله را بشکافد که در دوردستها غیب شود. کبوتران درون قاب فیلم انگار همه خستهاند و کبوتران خسته، همگی جلد و «اهلی» هم هستند. تا هرجا هم که بپرند باز به گنجۀ خود باز میگردند.
البته فیلم در پارهای از لحظات هم زیاده از حد بر روی برخی استعارات تصویری خود مکثهای ملالآوری دارد. مثل صحنۀ نزاع شوهر راحله با جلال که بخش عمدۀ آن بهصورت بازتابی کج و معوج در شیشهها نمایش داده میشود تا پوچی این نزاع را بیشتر عیان کند.
بازیهای فیلم نیز درست و تمیز از کار درآمده است. منصفانه نیست اگر یک بازی ضعیف زیر پوست گریم حرفهای پنهان بشود و مخاطب را فریب بدهد. گریم خوب مثل یک نقاب مؤثر است و میتواند فشار بازیها را از صورت بازیگر بردارد و به دیگر اعضا منتقل کند. البته یک گریم خوب بسته به کیفیت استفادۀ فیلمساز حتی میتواند به نقطۀ ضعف فیلم نیز بدل شود.
بهرام رادان در نقش «جلال»، گویی زیر این گریم دفن شده است و بازی آنچنان مطبوعی ندارد درحالیکه به عنوان یک ضلع مهم قصۀ فیلم باید بازی او جلوۀ بیشتری میداشت. شاید هم مثل برخی از بازیگران فکر میکند دوربین او را دوست دارد و به هر ضرب و زوری رگ خواب مخاطب را به چنگ میگیرد.
هوتن شکیبا در نقش «علی» اما به نظر میرسد بلد نیست خوب بازی نکند و خوشبختانه برای نقش خودش زحمت کشیده است. شکیبا فقط توک زبانی و صدای دورگۀ یک کفترباز را ندارد، بلکه خوب هم بازی میکند و به موقع در لحظهها ظاهر میشود.
الناز شاکردوست هم در نقش «راحله»، همسر علی، به صرافت زیبایی خود نیافته است و به دوربین جلوه نمیفروشد. اینبار بازی خودش را فقط با لهجۀ شیرین ترکی نقشاش تنظیم کرده است.
«راحله» همچون دخترش که از ترس کتک پدر زبانش بند آمده است، باید تمرین کند از گفتن حقیقت انصراف دهد. کمکم سکوت دخترش برای خود او نیز تداعی زخمی میشود که از اطراف برمیدارد. خوشبختانه این محیط پیرامون در نظر کارگردان حالا یا بهخاطر عقبۀ فکری خودش یا از سر تصمیمی آگاهانه و به ضرورت قصهاش ـ برخلاف دیگر فیلمسازها ـ آنچنان هالۀ سیاهی به دور سوژه نکشیده است بلکه بهعکس نشان میدهد اگرچه جامعه، در ظاهر، او را به سمت سکوت هدایت میکند اما در خفا با او همدل است. او را میفهمد و اگر امروز سکوت کرده است درست مثل خود او از سر تنهایی و بیکسیست. پس اگر نوشی برای «راحله» نیست نیشی هم نمیشود.
بازی شاکردوست دیگر مهم نیست چقدر خوب یا بد است. زیبایی نقش او در همان لحن بازی اوست. برای نقشش زور زیادی نزده در عوض روی لهجهاش دقیق کار کرده است. کاری که گیتی معینی در نقش «مادرشوهر راحله» با تمام احترام در آن موفق نبوده و با وجود تلاشی مضاعف هرگز از پس لهجۀ قمی برنیامده است.
شاکردوست برای نمایش نقش «راحله»، معصومیت را به صورتش نیاورده است. اصلاً قرار نیست نقش زنی کاملاً توسریخور و مظلوم داشته باشد. باید قوی بماند. میداند برای فرار از فشاری که بر او آوار میشود حتی چطور خودزنی کند که آسیب جدی هم بر خودش وارد نکند.
سکانس پایانی فیلم هم امید تازهای است در رگ حیات فیلم. «علی» را میبینیم که به بازارچه شهر رفته تا کبوترانش را بفروشد و با یک دسته کارت ویزیت به خانه برگشته است. انگار که بخواهد شغلی جدی برای خودش دست و پا کند. خانواده دارد تلاش میکند دوباره سرپا بشود. «علی» دیگر مثل سابق پاسوخته و تهاجمی نیست. تلاش میکند با بادکردن بادکنک برای دخترش ،«مبینا»، با او ارتباط بگیرد.
آیا آنها بالأخره موفق میشوند محلۀ خود را برای همیشه ترک کنند؟ آیا زندگی روی خوش خود را به آنها نشان خواهد داد؟ راستش بنده تا به این لحظه بیاطلاعم. اگر زندگی علی و راحله بهتر شده باشد، بهگمانم وقت آن رسیده که خانم آببیار به سراغ آدمهای تازه برود و در عوالمی دیگر سیر کند.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در پایگاه منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
Thursday, 21 November , 2024