خراسانی خروشان
شهر بیست/ حسن طاهری: «برادرم، مردِ آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین!»؛ این تعابیر صمیمی و گویایِ مرحوم دکتر علی شریعتی، در طلیعه وصیتنامه به وصی خود، یعنی علّامه، استاد، فقیه، مجتهد، متفکر، فیلسوفِ عدالت، مرزبان توحید، حکیم وارسته، احیاگر مکتب خراسان، نماینده تفکر تفکیک و نویسندهٔ شهیرِ ایرانی، مرحوم محمد رضای حکیمی است.
این عناوین هرچند با بزرگی و عظمت واژگانیشان، یارای تصویرگری ظرف وجود ۸۶ سال زیست حکیمانه و اندیشمندانۀ محمدرضا حکیمی را نداشته و ندارند، اما به خوبی گواه زیست علوی مسلک و شجاعت شیعی او در طی سالهای عمر پربرکت او هستند.
محمدرضا در زیر بارانهای خراسانی و ترنّم فروردینی سال ۱۳۱۴ در مشهد شکفت، اما اندیشه پویا و روینده او تا پایانیترین روزهای گرم و مردادی سال نخست قرن چهاردهم خورشیدی، در حرکت و پویش بود.
اندیشهای که ضربآهنگ نیم قرن مکتوبات روشنگر غیرکاسبکارانه و خطابات صریح شجاعانهاش، تنها یک جمله بود و بس و آن هم عدالت.
محقق و طالب دانشی که بیست سال تحصیل علوم حوزویاش، در کوچهها و پستوهای نمورِ مقدمات، سطح، خارج، فلسفه، ادبیات، عرب، نجوم و تقویم گرفتار نماند، و با دو بال آزاد اندیشی و حریّت و شجاعت فکری، بر آسمان تفکر شیعی و آرمان علوی پرگشود.
هر چند محمد تقی ادیب نیشابوری، شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، سید محمدهادی میلانی، احمد مدرس یزدی، اسماعیل نجومیان، حاج سید ابوالحسن حافظیان و حاجیخان مخیری از مهمترین استادان حوزوی او بوده و اجازه اجتهاد را نیز از آقا بزرگ تهرانی در سال ۱۳۴۸ شمسی دریافت کرد، اما آنچه از تألیفات و آثار او بر جای ماند، پرورش شاگردان و متفکران و مشتاقانی است که از دانشگاه تا حوزه و از هر صنف و حزب و فرقه و مسلکی، بیرق نواندیشی و آزاداندیشی دینی و عدالت خواهی او را به دست گرفتند.
مجتهدی نه محصور در حصار ردای تصلب و جمود، بلکه رهیده از تمامی قیود و تکلف، و زبان گشوده بر طریقت احرار، که گسترهای متنوع از «بهشتی» و «مطهری» تا «بازرگان» و «علی شریعتی» را نیز مسحور کیمیای حکمت خود میساخت.
حکمتی سازنده و راهگشا که در بیش از پنجاه اثر مکتوب ارزشمند خود، در سطر سطر و کلمه به کلمه آنها، فقط و فقط مدافع پابرهنگان و ضعیفان و محرومان جامعه و کوبنده اسلام سرمایهداری و ویرانگر مسلک ریاکارانه به ظاهر متدین خفته در بستر رفاهزدگی و مخالف سرسخت نهان شدگان در دیبای کاخ نشینی بود.
اندیشهای که بنیان آن در نامهای سرگشاده، پس از اهدای کتاب «الحیات» به فیدل کاسترو رهبر کوبا چنین تبیین شد: «اگر بخواهیم همه تعالیم قرآن و اسلام را در دو کلمه، خلاصه کنیم، چنین میشود: توحید و عدل.»
استاد حکیمی طی نیم قرن گذشته، با سر دادن و یادآوری عدالت بعنوان ثمره خون شهدا و اصلیترین هدف انقلاب اسلامی، نسبت به تظاهر و ریاکاریها و تشریفات حکومتی و پنهان شدن طاغوتی مسلکان چند رنگ در پشت نام شهیدان، به شدت اعتراض و انتقاد کرد و پیام فروخفته خود را در سکوتی معنادار، فریاد کرده است.
متفکر صادق و منتقد ظلمستیزی، که هیچ صندلی و تریبون و جایگاه و سکه و تقدیرنامه و مدال و نشانی، در سمینارها و میزهای شام و ناهار و جشنواره ها و جفنگ نامه های نفتی، برایش تدارک دیده نشد.
فریادگر بیدارگری که ترجیعبند حیات طیبهاش، فقط یک کلمه بود؛ و آن یک کلمه عدالت! آزاد اندیشی که با خشتخشت وجودش باور داشت که با مشاطهگری تبلیغات و رنگ آمیزی مطبوعات و خروار خروار عنوان خوش رنگ و لعاب دینی و آسمانی هم نمیتوان یک مجموعه عاری از عدالت را به دین و انبیاء و خدا منتسب ساخت.
اکنون قلب پر تلاطم حکیم محمدرضا حکیمی به دلیل عوارض ناشی از کرونا و کهولت سن بر اثر ایست قلبی، در شامگاه سی و یکم مرداد ۱۴۰۰، از حرکت باز ایستاده اما بدون شک در میان این همه غوغاهای زمانه، نبض تک بیتهای عدالت خواهانه او با تپشهایی سریعتر و بیشتر، خون حیات و عدالت را در رگهای گرفته اجتماع رخوت زده میدواند، آن سان که کلمه کلمه اندیشههای توفانی و سترگش، در فرداها فریاد و آذرخشی خواهد شد؛ بر خرمن زر و زور و تزویر دنیاطلبان.
هرچند بسیاری از جوانان مدعی این روزها و داعیهداران جریانها، به جای فهرست کردن اندیشمندانی چونان حکیمی، در چشم برهم زدنی، یک فهرست چندگانه از صاحبان صوت و آهنگ و مشاهیر بسیار بسیار باسواد و دانای کل، با اشعار و ملودی هایشان را ردیف می کنند؛ اما بعید باشد حتی، بیش از یک درصد این نسل؛ جرعهای از ساغر اندیشه این بزرگ مرد عرصه ادب و حکمت و عدالت و اندیشمند کم نظیر نیم قرن اخیر را، نوشیده و چشیده و شناخته و فهم کرده باشند.
حکیمی، استاد حکمت پیشهای بود که ۸ دهه زیستِ اندیشمندانه و حیات محققانهاش، در محاق و غربت و کم لطفی عجیب رسانهها گذشت، اما بهرغم بدخواهان، پس از رفتنش، خوش خواهد درخشید، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. این بی توجهی و بی محلی و کاهلی رسانهها در معرفی استاد حکیمی چه بسا، از آن روی باشد که اندیشمندان دینی، در قالب و قاب رسانههای نوین نمیگنجند.
گنجایش و ظرفیتی که در آذرماه سال ۱۳۵۵، دکتر علی شریعتی، در وصیتنامه خویش این حکیم را اینچنین توصیف کرد: «قدرت قلم، روشنی اندیشه، رِقَّت روح، اخلاص نیّت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندیهای جهان، و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی، و زیستن با آن «روح» که ویژهٔ «حوزه» بود… همگی در شما جمع است.»
«محمدرضا» این حکیم صادق و عدالتجو، با دلی آرام بر کرانه آسمانیان پرگشوده است، و شاید روح بلندش، همچنان نجوا میکند، بند بند گفتارنوشتههای خود را در «فریاد روزها»:
میخواهم گردباد باشم، آوارۀ داغ کویرها، و دیوانۀ مسخرگی حدها و مرزها.
میخواهم تکدرخت باشم، در دامن درهای ایستاده، و بر رهگذر آبهای طبیعت، چشم دوخته، و هوسهای زود گذر را به مسخره گرفته.
میخواهم توفان باشم، تنها خروشی که میتواند در برابر سکوت دریاها.
میخواهم غزل باشم، سخن اشکها.
میخواهم حماسه باشم، معبد دلاوریهای پروانشناخته.
میخواهم سوز و آه باشم، میخواهم نغمه باشم، خروش باشم، شبگیر!
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در پایگاه منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
Wednesday, 4 December , 2024