روایت تلخ لحظه بمباران شیمیایی سردشت/ وقتی که بوی خردل با تولد هر کودک تازه‌تر شد

شهر بیست/ با هر اتوبوسی که مجروحان شیمیایی را به شهرهای مجاور می‌فرستیم، جنازه شهدای روز قبل را به سردشت باز می‌گردانند. مجروحان می روند و شهدا باز می‌گردند. برگ درختان زرد شده و می‌ریزند. حتی حیوانات هم خفه شده و تلف می‌شوند. گنجشکان و پرندگان بال‌بال زده و روی زمین می‌افتند.
پایگاه خبری شهر بیست (shahr20.ir) :
روایت تلخ لحظه بمباران شیمیایی سردشت/ وقتی که بوی خردل با تولد هر کودک تازه‌تر شد
شناسه : 8891 | انتشار : 07 تیر 1398 - 20:01   پرینت

به گزارش «شهر بیست»، کتاب «عصرهای کریسکان» حاوی خاطرات امیر سعیدزاده به کوشش «کیانوش گلزار راغب» گردآوری و توسط «انتشارات سوره مهر» منتشر شده است.

امیر سعیدزاده، راوی کتاب «عصرهای کریسکان»، یکی از منحصر به‌فرد‌ترین نیروی دفاع مقدس است چراکه او عضو هیچ سازمانی نیست. یک نیروی آزاد است و در عین حال در مأموریت‌های اطلاعاتی و عملیاتی شرکت می‌کند، مأموریت‌هایی نیز برای شناسایی در خارج از کشور دارد و پس از آن راهی سپاه می‌شود.

سعیدزاده پیش از انقلاب، از طرف ساواک، مورد پیگیری و بازخواست قرار گرفته و فراری می‌شود. اسیر کومله می‌شود و از سازمان کومله نیز فرار می‌کند. ۴ سال بعد از جنگ، سعید زاده به اسارت حزب دموکرات کردستان عراق در می‌آید. این دوران از ابتدای انقلاب تا سال ۷۴، یعنی یک دوره ۱۵ ساله، به طول می‌انجامد.

در بخشی از کتاب «عصرهای کریسکان»، راوی کتاب یعنی «امیر سعیدزاده» مشهور «به سعید سردشتی» به روایت لحظه بمباران شیمایی سردشت پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:   

هفتم تیر ماه سال ۱۳۶۶ دو هواپیمای عراقی بر فراز شهر سردشت ظاهر شده و در ارتفاعی پایین بمب هایشان را بر سر مردم می ریزند و می روند. حدود سیصد متر با محل بمباران فاصله دارم. برعکس سایر بمباران‌ها که صدای وحشتناکی دارد، این بار صدای ضعیفی به گوشم می‌رسد که باعث تعجبم می‌شود. یک بمب به هتل پوری سردشت محل اقامت مام جلال طالبانی رهبر اتحادیه میهنی کردستان عراق اصابت کرده و ساعتی قبل از بمباران، مام جلال طالبانی هتل را ترک کرده و نجات یافته است.

بمب دیگری به لوله اصلی آب شهر سردشت خورده و لوله آب شکسته و فواره می زند. مطابق معمول به محل بمباران می روم و امدادگری می کنم. یک نفر قهوه چی شهید شده و ابعاد خسارت ناچیز و کم اهمیت است. مردم خوشحالند و می گویند: «الحمدلله این بار تلفات کمه و خسارت ناچیزه.»

از محل فواره آب بوی سیر در فضا می پیچد. می شنوم که فرمانداری هم بمباران شده است. به آنجا رفته و می بینم کسی شهید نشده است. می فهمم بمبی هم به منزل حاج واحدی خورده. دو بمب هم در ابتدای جاده سردشت خورده است.

به محل لوله آب برمی گردم و اقدامات تأمینی را انجام می‌دهم. یواش یواش گرده سفیدرنگی روی لوله آب دلمه می‌بندد و بوی خفگی می دهد. در همین لحظه بنی احمدی از بچه های اطلاعات بدو بدو به طرفم می آید و با ناراحتی می گوید: «کاک سعید شیمیایی زدن، بیا این آمپولا رو بزن».

آمپولی از جیبش در آورده و به باسنش تزریق می کند. آمپولی هم به عثمان بایزدی تزریق می کند و دو تا هم به من می دهد. از آمپول می ترسم ولی همین که جدیت بنی احمدی را در آمپول زدن می بینم، به غرورم بر می خورد و آمپول‌ها را از جلد خارج کرده و سر آمپول را به باسنم فشار می‌دهم و سر سوزن بیرون می جهد و تا استخوانم فرو می رود.

ماشین سم پاشی از راه می رسد و کل منطقه را آب پاشی می کند. دو ساعت گذشته و مردم نمی دانند چه بلایی سرشان آمده است. زن‌های آشفته، دست بچه های گریان را کشیده و به دامنه گرده‌سور پناه می برند. یواش یواش آثار شیمیایی پدیدار می شود. یکی گریه می کند و اشک می ریزد. دیگری تاول زده و چشم هایش قرمز شده است. آن یکی نمی تواند نفس بکشد و دارد خفه می شود.

در باشگاه تختی که در نزدیکی محل بمباران قرار دارد مجروحان حادثه شیمیایی را پذیرش می کنند. به مردم آموزش می دهیم با آب و آتش، آلودگی شیمیایی را پاک کنند.

به همسرم می گویم بچه ها را شست وشو دهد و به ارتفاعات گرده سور ببرد. ابعاد فاجعه آشکار شده و بیداد می کند. لحظه به لحظه تعداد مجروحان و حادثه دیدگان افزایش می یابد. چشم بعضی کور شده و نمی توانند راه بروند. حنجره‌ها گرفته و نمی توانند نفس بکشند. مجروحان را به باشگاه تختی هدایت می‌کنیم و مشغول امدادرسانی می‌شوم. داروهای استریل از راه می رسد و آموزشمان می‌دهند چگونه به تن مجروحان و مصدومان پماد ماست مانند را بمالیم.

هرکسی از راه می رسد، لختش کرده و سر و صورت و چشم و دماغ و دست و پایش را پماد می مالیم. زن و مرد و پیر و جوان ندارد.

بعد از ساعتی کار، یکی یکی همکارانم آلوده شده و از پا می افتند. به گمانم تنها فرد سالم جمع من هستم که آمپول ضد شیمیایی زدم.

آه و ناله و گریه و فریاد، سالن تختی را به ماتمکده‌ای تبدیل می‌کند. آخر شب پماد و مواد استریل تمام شده و ورود مجروحان بیشتر می شود. همه شهر درگیر حادثه شده و فوج فوج خانواده ها با کودکان نالانشان به سالن تختی سرازیر می شوند.

تا ساعت نه شب تعداد مجروحان شیمیایی به سیصد نفر می رسد. ازدحام بیش از حد مجروحان، مسئولین را به فکر اعزام به شهرهای مجاور می اندازد. جاده ها امنیت ندارند و گروه‌های ضد انقلاب مترصد فرصت هستند تا ضربه نهایی را به نیروهای نظامی وارد کنند. شبانه گروه‌های تأمین جاده دایر می شود و مجروحان بدحال را درون اتوبوس های بدون صندلی خوابانده و روانه مهاباد و دیگر شهرستان‌ها می کنیم.

هرلحظه آمار مجروحان افزایش یافته و آخرشب به هزار نفر می رسد. بسیاری از بچه های رزمنده و اطلاعات و سپاهی هم مصدوم شده‌اند. مجبوریم کارت‌های شناسایی‌شان را از جیبشان خارج کنیم تا در بین راه اسیر ضدانقلاب نشوند. گزارش می رسد شهرهای بوکان و مهاباد و بانه و سقز مملؤ از مجروحان شیمیایی شده و بیمارستان‌ها جا ندارند.

روز دوم با هر اتوبوسی که مجروحان شیمیایی را به شهرهای مجاور می فرستیم، جنازه شهدای روز قبل را به سردشت باز می گردانند. مجروحان می روند و شهدا باز می گردند. اکیپی در مزار شهدا مسقر شده و دائم قبر می‌کند. ما هم شهدا را به خاک سپرده و نامشان را روی تکه سنگی نوشته و بر سر مزارشان نصب می کنیم.

کم کم برگ درختان زرد شده و می‌ریزند. سگ‌ها و گربه‌ها، مرغ‌ها و خروس‌ها، بیشتر گاوها و گوسفندها خفه شده و تلف می‌شوند. گنجشکان و پرندگان بال بال زده و روی زمین می افتند و تلف می‌شوند.

شهر کاملا آلوده شده و مردم جایی برای زندگی ندارند. آب و مواد غذایی و وسایل آلوده، مردم بیچاره را آواره روستاها می کند. آنها که مالی دارند به شهرهای دیگر پناه می برند. آثار آلودگی به روستاها هم رسیده و امکانات ناچیز روستایی کفاف زندگی خانوده‌ها را نمی دهد.

شهر خلوت شده و نیروهای نظامی آسیب دیده اند. امکانات تحلیل رفته و مردم غمزده اند. همه نگران هستند در این شرایط بحرانی، کومله و دموکرات حمله کنند و شهر را به تصرف خود در بیاورند.

آنها که مهاجرت کرده اند گاهی با ماشین می آیند و شیشه ماشین را بالا کشیده و چرخی در شهر می زنند و وسایل و مدارک مورد نیازشان را برداشته و به سرعت خارج می شوند. مجروحانی که تاول زده اند حالشان بهتر است. ولی بیشتر مجروحان ریوی شهید شده و جنازه‌شان برمی گردد. مردمی که توان مهاجرت و درمان زخم های شیمیایی را ندارند در روستاهای اطراف، بی پناه مانده و با درد و رنج آثار شیمیایی دست و پنجه نرم می کنند.

خانواده واحدی همگی شهید می شوند. همین طور خانواده محی الدین. خانواده جنگ دوست، حتی کبک‌های شکاری‌اش هم از بین می رود. خانواده اسدزاده فقط پسرشان در مسافرت بوده و زنده می‌ماند. تمام نیروهای شهربانی مستقر در فرمانداری شهید می‌شوند. خانواده‌ای به زیرزمین پناه برده و همگی خفه شده‌اند.

کسی به شهر بازنمی‌گردد. ولی با بارش برف و باران آثار شیمیایی کاسته می شود و مردم آرام آرام به شهر باز می‌گردند. شیمیایی تا بهار ادامه دارد و همچنان تلفات می گیرد. ولی در این شهر آلوده، همچنان نبض زندگی جریان دارد. ریزش مو و خارش بدن و تاول‌های بی‌شمار به تن و جان مردم افتاده و دست از سرشان برنمی دارد. سموم تاول‌زا و سیانور و خردل در محیط و طبیعت پخش شده و محیط زیست را تهدید می‌کند.

ریه هایم آسیب دیده و به سرما حساس شده‌ام. سیانور پوستم را سیاه کرده است. بعد از چند ماه پسر کوچکم مصطفی به دنیا می آید و با معاینات پزشکی مشخص می شود، توی شکم مادرش شیمیایی شده است.

نوشته های مشابه
شهرداری قم سهم نیم‌درصد نهاد کتابخانه‌های عمومی را پرداخت کند
پوستر دهمین جشنواره رسانه‌ای ابوذر قم رونمایی شد
پوستر مسابقات معارفی قرآن کریم رونمایی شد
کتابخانه «شهدای خدمت» روستای لنگرود قم افتتاح شد
استاد حسین نوروزیان درگذشت
«رویداد ملی قهرمان» در قم برگزار شد
ثبت دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در پایگاه منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.