حلبی آباد، آباد تنها در نام
شهر بیست/ سرویس اجتماعی _ وجیهه غلامحسین زاده: تا چشم کار می کند بیابان است، جایی وسط بیابان، دو کودک به دنبال هم افتادند و با پاهای برهنه بر سنگ و کلوخ و شاید شیشه های افتاده روی زمین می دوند و انگار هیچ هراسی از آسیب ندارند، زنی مسن از میان شاخه های خشکی که روی هم تلنبارشده تلاش می کند شاخه ای را جدا کند، به نظر می رسد می خواهد آتشی به پا کند، هنوز وارد محل نشده ایم که دورمان جمع می شوند، اینجا غریبه برای مردم نشان از خیر بوده که برایشان ارمغانی دارد و هر کس زودتر خود را به غریبه برساند برنده است.
اینجا محله ای است در خیابان ظهور و در نزدیکی مسجد مقدس جمکران که در یک نما می تواند گنبد و گلدسته اش را با خانه که نه، آلونکهای کاهگلی و حلبی این محل دید، محله ای که معروف به حلبی آباد است، نام حلبی آباد که می آید می توان تا ته قصه را خواند، جایی که ثانیه ای زندگی در آن صبری می خواهد ایوب وار…
اینجا محلی است در شهر قم و در نزدیکی یکی از پرتردد ترین مراکز مذهبی شهر یعنی مسجد مقدس جمکران که بسیاری از مردم حتی از وجود آن خبر ندارد، اینجا انگار هیچ شباهتی به شهر قم و مردم آن ندارد، آدم ها و کوچه های این محل فرسنگ ها از شهر فاصله دارد، انگار اینجا می توان معنای واقعی حاشیه را درک کرد، اهالی این محل یا پیر و فرسوده اند و دست روزگار برایشان کسی را باقی نگذاشته است و یا باز همین روزگار خمیدهشان کرده و راهی برایشان نگذاشته است، کودکانش هم که بیابان های اطراف خانه شان را از برند، با کلوخ ها و سنگ هایش روزها را سرکرده اند و از کودکان شهر سال ها فاصله دارند.
سقفی از جنس نداری
وضعیت خانه ها هم که اسف بار است، خانه هایی شامل اتاق هایی ۴ در ۵ متری با سقف هایی کوتاه و کاهگلی که باکمک تیرهای چوبی سرپا ایستاده اند و با سقف هایی از حلب ترکیب شده اند، هر آنچه که خار آمده در ساخت خانه های این محل به کار آمده و ترکیبشان آلونک هایی را تشکیل داده که سقف بالای سر این مردم است، ترکیب از حلب های کهنه و چوب و کاهگل و حتی پارچه نوشت های خوش آمد گویی و تسلیت دست به دست هم داده اند که مردم این محل سقفی را بالای سر خود داشته باشند.
وارد محل که می شوی ترکیب ساختمانی سه طبقه با خانه هایی که کپر برایشان اسم برازنده ای است توی ذوق می زند، ساختمانی که متعلق به مردی پاکستانی بوده که هر طبقه از این ساختمان را ماهی ۶۰ هزار تومان اجاره داده است، این را دنیا حسنی یکی از ساکنان همین خانه گفت و افزود: ۱۵ سال است که به خاطر جنگ از افغانستان فرار کرده ایم و همراه شوهر و ۵ فرزندم ساکن این محل شده ایم و یک طبقه از این ساختمان را برای زندگی اجاره کردیم، وقتی می پرسم چرا اینجا؟ می گوید: شما جایی را در شهر سراغ دارید که با این پول و ۵ بچه به ما خانه اجاره دهند؟
همزیستی غیرمسالمت آمیز
وارد یکی از حیاط ها که می شویم ماجرا بد تر هم می شود، حیاطی که در ۷ تا ۸ خانه که نه آلونک به رویش باز می شود و بدتر اینکه همه اعضای این خانه ها از یک سرویس بهداشتی استفاده می کنند و از طرفی چشم دیدن هم را هم ندارند، انگار رقابت اهالی برای گرفتن مواهب مردمی ناسالم بوده و برخی از همین کمک ها به آب و نانی رسیده اند، یکی از اهالی محل می گوید: اگر خیری خواست کمک کند به دست خود فرد برساند، بعضی از اهالی محل زودتر خبردار می شوند و همه کمک های مردمی را برای خود برمی دارند و حتی اگر خود داشته باشند، می فروشند.
ساکنانی که تماماً تبعه افغانی حاصل جنگ طالبان بوده اند و از همان سال ها فرار را بر قرار ترجیح داده و جایی جز ایران و خصوصا قم به عنوان حرم اهلبیت(س) را برای پناهجویی نیافته اند، برخلاف ساکنان افغانش «عرب نشین ها نام دیگر این محله است، محلی ها می گویند این نام از جایی می آید که مالک زمین هایی که بر رویش خانه ساخته اند مرد عربی بوده که زمینش را رایگان در اختیار این بی پناهان قرار داده است.
محلی که اساساً حاصل مهاجرت است و از طرف دیگر خود نیز سبب مهاجرت می شود و آن را ترویج می دهد، چه بسیارند خانواده هایی که وضع نسبتا مساعدی دارند اما این محل را به علت مزایایش از جمله کمک های مردمی و خانه های رایگان انتخاب کرده اند و یا از شهر قم عازم این محل شده اند، زهرا حسینی یکی از همین اهالی است که ۷ سالی می شود که از شهر قم راهی حلبی آباد شده است، گویا سختی زندگی در این محل آنقدر ها هم به کام ساکنانش سخت نیست، مزیت هایی هم دارد که آن ها را از شهر به این محل جذب کرده است.
زهرا خانم ۶۵ ساله که در حال تلاش برای شکاندن شاخه خشکی است در رابطه با دلیل آمدنش به این محل می گوید: از ۱۵ سال پیش از افغانستان فرار کردم و همراه با هم محلی ها راهی ایران شدیم. چند سال اول را در شهر زندگی می کردم اما من به تنهایی توان کنترل زندگی در شهر رانداشتم و حالا ۷ سال است که ساکن این محل هستم و حداقل کرایه خانه نمی دهم و سقفی بالای سرم است.ازدخل و خرج زندگی اش که می پرسم می گوید: مردمان مسلمان کمک میکنند، غذا و لباسی برایمان می آورند و با همین زندگی می کنیم.
زهرا قربانی ۲۲ ساله که دو فرزند ۷ و۴ ساله اش در بیابان های بی آب و علاف این محل دنبال هم افتاده اند در رابطه با دلیل زندگی اش می گوید: ۹ سالی است که از افغانستان به همراه خانواده مان وارد ایران شدیم و از طریق آشنایان اینجا را پیدا کردیم و ساکن شدیم، شوهرم کارگر ساده ای است که نصف سال را کار ندارد و چاره ای جز زندگی در این محل نداریم.
سفره های دلشان باز است
هر غریبه ای که می بینند سفره دلشان را باز می کنند و از غم و نداری هایشان می گویند بلکه آن غریبه گره از مشکلاتشان باز کند، فاطمه اسماعیلی اما بین اهالی محل معروف است، بانویی ۶۸ ساله که تنها ۳ سال از دیدن دنیا سهم داشت و ۶۵ سال پیش بر اثر بیماری سرخک نابینا و چشم هایش تخلیه شده بود و حالا با پسر، عروس و نوه هایش زندگی می کند، پسری که دستش را از دست داده و خانه نشین شده و چیزی برای گذران زندگی خود ندارند. او که مشکلات زندگی سبب شده پیر و فرتوتتر از آنچه که باید به نظر بیاید، می گوید: اگر چشم داشتم حداقل کار می کردم و زندگیمان را می گذراندم، از همین محل هستند خانم هایی که برای برداشت پسته و پنبه و انار کار می کنند و با درآمدش زندگی شان را می چرخانند اما من حداقل چشم هم ندارم که بتوانم زندگیم را بچرخانم.
فاطمه خانم ۶۸ ساله هم تمام نیازهای زندگی اش را به صف کرده، بلکه فرجی شود و زندگی رنگ و رو رفته شان جان تازه ای بگیرد، در میان نیازهای زندگی اش اما به قول خودش چراغ برای گرما وخامت اوضاع را بیش از پیش معین می کند، در خانه هایی با دیوارهای کاهگلی و در میان شب های سرد زمستان بیابان زنی ۶۸ ساله تنها به دنبال چراغی است که او هم از گرما سهمی داشته باشد، بشکه های رنگارنگی که در حیاط خانه ها به صف شده اند نشان از این است که اهالی این محل برای گرم ماندن خانه هایشان باید بهاهای کلانی را بپردازند.
یک بشکه برای ما دو تا سه هفته بیشتر کفاف نمی دهد، این گفته تحفه خانم حسنی است که از وضعیت خرید نفت دلش پر است و می گوید: ۷ فرزند دارم وبرای خانواده ۹ نفره ای مثل ما که از چند چراغ استفاده می کنیم مصرف نفت بسیار بالا است، هر دو سه هفته یک بار باید ۳۷ هزار تومان برای خرید نفت مورد نیازمان بپردازیم.
تعبیر تدریجی یک کابوس
دغدغه اصلی این خانواده ها امروز پولی است که باید برای تمدید مهلت اقامت خود بپردازند که رد مرز نشوند، زهرا قربانی فیش های بانکی را نشانم می دهد و می گوید: اگر این فیش ها را پرداخت نکنیم باید رد مرز شویم و اگر پرداخت نکنیم جریمه هم می شویم، این محل پر است از خانواد های تبعه افغانی که نه کارت اقامت دارند و نه پاسپورت و تنها از سر بی قانونی وارد کشور شده و در این محله به دور از شهر ساکن شده اند.
از دلیل مهاجرتشان که می پرسم می گوید: زندگی در افغانستان برای ما از اینجا بدتر بود اما بهتر نبود، از یک سو در خانه خودمان بودیم و نگرانی آواره شدن نداشتیم اما امکانات افغانستان با توجه به اینکه ما در نواحی کوهستانی زندگی می کردیم بهتر از این نبود، امنیت هم که نداشتیم، هنوز هم افغانستان امنیت ندارد و کشت و کشتار فراوان است.
با تمام شرایط وخیم زندگی در این محل به نظر می رسد اهالی این محل به تحصیل فرزندانشان بی توجه نیستند، اکثر قریب به اتفاق کودکان این محل و به خصوص پسر ها علی رغم فاصله طولانی از مدارس تحصیل می کنند، امری که با توجه به ویژگی های محله ای حاشیه ای چون حلبی آباد جالب به نظر می رسد، یکی از این کودکان نرگس ۷ ساله است که امسال کلاس اول را آغاز کرده و مسیر خانه تا مدرسه را با سرویس طی می کند، نزدیک ترین مدرسه به حلبی آباد درمحله پنج امامزاده در نزدیکی جمکران است که با پای پیاده بیش از نیم ساعت از حلبی آباد فاصله دارد و بچه ها باید از خیابان تنگ و باریکی چون ظهور بگذرند که ماشین ها در آن با سرعت سرسام آوری حرکت می کنند.
کبری طباطبایی از دیگر اهالی این محل است که به همراه همسر و ۷ فرزندش حلبی آباد را برای زندگی انتخاب کرده اند، وی در رابطه با شغل همسرش می گوید: قبلا همسرم کارگر بود اما حالا از کار افتاده شده و تنها چوپانی می کند و گله های گوسفند را در همین اطراف برای چرا می برد، گوسفند هایی که در زندگی همین محل در زیرسقفی اطراق کرده اند و شاید بتوان به جز اهالی محل آن ها تنها عامل حیات بخش در این اطراف به حساب آورد.
محله ای که با ۳۵ خانواده وسط بیابانی از شهر قم بنا شده و هیچ نشانی از رفاه و آسایش را نمی توان در آن یافت، جایی که بالغ بر ۲۰۰ نفر جمعیت دارد و روز به روز هم بر جمع مهاجران آن افزوده می شود چرا که محله های حاشیه ای این چنینی و سکونتگاه های غیررسمی جدای تمام مصائب و مشکلات و آسیب هایی که به وجود می آورند خود عاملی می شوند در تشدید روند مهاجرت غیرقانونی، چرا که این افراد با تجمع در یک محل سبک زندگی خود را حفظ کرده و به عبارت دیگر از مرکز فاصله گرفته و خود به حاشیه می روند.
خانه به خانه که در این محل می گردیم چشمم به اتاقکی کوچک می افتد که پرچم های یا حسین زینت بخشش شده است، عشق حسین است که حاشیه و مرکز نمی شناسد، محله را ترک می کردیم که شیشه ای در پای نرگس فرو رفته بود زهرا خانم هنوز هم به دنبال شاخه خشکی بود.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در پایگاه منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
Wednesday, 27 November , 2024