در گلستانه چه بوی علفی میآید
|در این متن، خطر لو رفتن داستان وجود دارد|
شهر بیست/ سرویس فرهنگ و هنر _ علیرضا رحیمی ریسه: هنوز نتوانستهام وجه تسمیهای روشن برای فیلمی پیدا کنم که نسخۀ فعلی آن از زمان نمایش در جشنواره گویا نزدیک به سه دقیقه کم دارد. فیلم «علفزار» داستان یک روز از وقایع درون دادسرای عمومی شهرستانیست که تا تهران دو ساعت مسافت دارد و داستان مردم گرفتار راهروهای پیچدرپیچ و پروندههای قطور جزایی و کیفریست.
امیرحسین با بازی پژمان جمشیدی که بازپرس یا قاضی تحقیق پرونده است در افتتاحیۀ فیلم معلوم میشود بر اثر اهمال و عدم مراقبت از سرباز همراه به سراغ جلب مظنونی رفته که به هنگام شلیک اخطار هوایی سرباز از بد حادثه موجب مرگ کودکی شده و این اتفاق ناگوار خشم مقامات مافوق را نیز برانگیختهاست. اگرچه به نظر میرسد امیرحسین فعلاً با حمایت دادستان بخش با بازی مهران امامبخش در جایگاه فعلیاش اندکی وضعیت پایدار پیدا کرده باشد اما هنوز مشکلات خانوادگی خود را دارد و بهبهانۀ درمان فرزند بیمارش درخواست انتقالی به تهران داده است.
در همین گیرودار پروندهای به ظاهر آسان به او واگذار میشود که تنها کافیست طبق توصیه دادستانی بیآنکه سر و صدایی تازه به راه اندازد پرونده را برای همیشه بایگانی کند. بازجوییهای مقدماتی بازپرس میتواند سرنوشت پرونده را روشن کند. آیا اساساً پرونده صلاحیت ارجاع به دادرسی را دارد یا خیر؟
درام اصلی فیلم از همینجا شکل میگیرد و هرچه فیلم پیش میرود داستان ملتهبتر و رازهای تازهتری برملا میشود و گره تازهای بسته میشود تا آنجاکه بازپرس میبایست تصمیم بگیرد راه دادستان را پیش بگیرد و طرفین دعوا را به مصالحه برساند و بی دردسر کارش را پایان دهد یا که دنبال اجرای عدالت برای زنی باشد که مدعیست پیش چشم کودکش به او تعرض شده و شوهرش در نزاع با متجاوزان چنان جراحت برداشته که در وضعیت کما با مرگ دست و پنجه نرم میکند. الگو آشناست. داستان «نظم و قانون» است با همان الگوی قدیمی انتخابهای اخلاقی.
«علفزار» فیلم شلوغیست و به جز یکی دو بازی مؤثر برای اولین تجربۀ فیلم بلند اثری کمخطر است. اگر کوشش تدوینگر در کنار دیگر عوامل فنی نبود هیچ معلوم نبود مخاطب را به چه مسیری هدایت میکند. قطع گاه و بیگاه به قابهای بسته و تصاویر درشت از واکنش بازیگران، نتوانسته احساسات متعارض درون فیلم را به مخاطب منتقل کند. به زبان سادهتر فیلم از پس سوژه به خوبی بر نمیآید. شاید اگر فیلمساز کارکشتهای پشت کار میبود با استفاده از اینسرتهای به موقع از محیط بسته و محدود و حتی معماری دادسرا میتوانست با کمک از اتفاقات پیرامون درام مرکزی هم به لحن بازیها تنوع بیشتری بدهد و هم به عنوان مترجم لحظات صعب و سنگین ما را همراهی کند.
به نظر میرسد انتخاب بازیگران نیز به جز یکی دو مورد برای این فیلم زیاد مناسب نبوده بهطوریکه تلاش پژمان جمشیدی برای انتقال نقش بازپرس چندان مؤثر واقع نشده است. در نبود میزانسنهای مناسب، «جمشیدی» نتوانسته حس دوراهی تصمیم را به مخاطب منتقل کند. در بازی او خبری از درد انتخاب نیست. خبری از دلهره در لحظۀ سرکشی نیست. بازیگران دیگر نیز گویی طبق شرح صحنه به وظیفۀ خود عمل کرده و از صحنه خارج میشوند.
فیلم نه از فرم بدیعی – چه در روایت و چه از لحاظ بصری – برخوردار است و نه بازیهایش آنچنان مؤثرند که بر سوژۀ ملتهب آن بیفزایند. توجه بیش از اندازۀ کارگردان به داستان فرعی زن و مرد معتادی که با رفتار بیملاحظه و غیراجتماعی خویش تلاش دارند به کودک دهسالۀ خود جایگاه شایستۀ اجتماعی بدهند و او را شناسنامهدار کنند اگرچه تبدیل به مانیفست فیلم میشود اما وقتی تبدیل به حربۀ مقایسه میشود خواسته یا ناخواسته دیگر صداهای درون فیلم را سرکوب میکند.
نمایش وضعیت ازهمگسیخته زن و مرد معتاد که به جز خود توان آسیب رساندن به اجتماع را ندارند (که در واقعیت اصلاً چنین نیست) در مقایسه با قشر آدمهای متظاهر اما در خفا فاسد، خود محل اشکال است. یا در مقایسهای دیگر خانوادۀ متجاوزی را داریم که همیشه نوکری کردهاند و مدام بر غیرت و پاکی خود اصرار دارند که باز گویا کارگردان تأکید را کافی ندانسته و گریم چهرههای پلشت و کریهمنظر را هم به آنها افزوده تا ماهیت آنان بهتر برملا شود. دربرابر آنها خانوادۀ قربانی را میبینیم که همیشه از رانت موقعیت برتر شغلی خویش برای پوشاندن خطاهای خود سوءاستفاده میکنند.
حاجخانم چادری همسر شهردار همراه با دختر و پسر همه سیاهپوش و موقر در کنار عروس و خانواده نوکیسه شلحجاب با رنگهای روشن. وضعیت بازپرس پرونده در کنار دادستان بخش نیز از دیگر مقایسههای فیلمساز است به نحوی که تخطی بازپرس از توصیۀ مافوق خود، برخلاف تصور کارگردان بیشتر سلسله مراتب قضایی را غیرواقعی نشان میدهد تا اینکه جسارت او را برای عدالتخواهی برجسته کند.
توجه مبسوط فیلم بر عدالتخواهی، کارگردان را از کندوکاو دقیق در ریشههای معضل ناکام میگذارد و فیلم را به ورطۀ شعاریشدن پیش میبرد.
شاید تنها لحظۀ موفق صحنۀ انتهایی فیلم باشد آنجا که خانوادههای درگیر در پرونده و بازپرس با خودروهای خود از دادسرا خارج میشوند و در حالی هریک به سمتی میروند که معلوم نیست چه سرنوشتی چشمانتظار آنهاست. آیا تصمیم امیرحسین، بازپرس پرونده صرفاً اخلاقی بوده یا که نه دفاع از استقلال رأی دستگاه قضایی بوده است؟!
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در پایگاه منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
Sunday, 24 November , 2024