به گزارش «شهر بیست»، چهارده تیرماه سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان و سه همراهش در لبنان است. ربایشی که به یکی از معماهای تاریخ معاصر تبدیل شد و هنوز مشخص نیست سرنوشت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله و سه همراهش چگونه رقم خورده است چرا که با گذشت سیونه سال از این ماجرا، همچنان عدهای او را شهید میخوانند و عدهای او را اسیر در زندانهای رژیم صهیونیستی میدانند.
کیانوش گلزار راغب از رزمندگان و خاطرهنگاران مشهور دفاع مقدس که نگارش کتاب پرطرفدار «عصرهای کریسکان» را نیز در کارنامه دارد، در کتاب «شنام» به بیان خاطرهای از حاج احمد متوسلیان در دفاع از یک رزمنده عراقی میپردازد. او در فصل دوم این کتاب با عنوان «روی دوش شنام» نقل میکند:
در مقر بسیج مریوان بودیم که دم غروب دستور آمد تمام نیروها برای عملیات آماده باشند. سوار بر کمپرسی و ماشین های مختلف به طرف منطقه عملیاتی راهی شدیم. شب را در دزلی، محوطه حیاط قالی بافی خوابیدیم و دو شب را هم در پاسگاه «ژالانه» گذراندیم. همه نیروها در منطقه «تته» متمرکز شدند. منطقه عملیات محدوده مقابل کوه تخت بود که گروه ما یک ماه آن را تحت نظر گرفته بود. نه تیپی در کار بود، نه گردان و گروهانی. دسته هایی پراکنده بودیم از سپاه، بسیج، ارتش، ژاندارمری و پیشمرگان مسلمان کرد ایرانی و عراقی که هر گروه تحت فرماندهی مجزا اما گوش به فرمان برادر احمد متوسلیان آماده حمله شده بودیم.
از منطقه «تته» به سمت سرازیری منطقه «حیات» در مسیری پرشیب حرکت کردیم. بین مسیر، به هر کدام از ما یک بسته بیسکویت «ترد» و یک قوطی کنسرو لوبیا، به عنوان جیره غذایی اضطراری دادند. عصر در دره «حیات» مستقر و تقسیم شدیم. از آنجا که احتمال داشت بر در تحرکات ما و جابه جایی نیروها عملیات لو رفته باشد، از طرف فرماندهی دستور دادند شب را در همان محل سپری کنیم. سرما و گرسنگی آزاردهنده بود. پیشمرگان کرد عراقی، چند رأس گوسفند به زمین زده و سربریدند. بوی کبابشان در فضا پیچید. ما هم از بوی کباب و دود آنها که به چشم مان میرفت، بی بهره نماندیم.
تاریخ دقیقش را به خاطر دارم. شب ۱۳۶۰/۴/۲۹ بود. برای فرار از سرمای کوهستان به پشتههای علف و خرمنهای گندم پناه بردیم. روز بعد، از دره حیات گذشتیم. در طول مسیر رودخانه، تا غروب راه رفتیم و تنگ غروب به محل از پیش تعیین شده به فاصله ۵۰۰ متری برای یورش نهایی رسیدیم. هدف ما تسخیر قله «شنام» بود.
نیروها اعم از ارتش، سپاه، بسیج، پیشمرگان مسلمان کرد و «قیاده» به سه گروه تقسیم شدند. گروه اول خط شکنانی بودند که باید همزمان با ورود هلی کوپترها به منطقه، درگیری را آغاز میکردند. گروه دوم بلافاصله پس از هوشیاری دشمن باید به کمک گروه اول می شتافتند و گروه سوم پشتیبان بودند.
ما اسدآبادیها جزو نیروهای خط شکن بودیم و دیگران در ردیف نیروهای پشتیبان قرار گرفتند.
برای اولین بار احمد متوسلیان را از نزدیک میدیدم. او ساده و بی آلایش در کنار «قجهای» فرمانده خط دزلی، «چراغی» و سرگرد «صفایی» فرمانده نیروهای ارتشی ایستاده بود و اوضاع منطقه، شرایط نیروها و نقشه عملیات را تشریح می کرد:
«با نام و یاد خداوند، دسته اول تا چند لحظه دیگه، حرکت میکنه که موقع اذان صبح به قله شنام حمله کنه. دسته دوم، به محض شکسته شدن خط، باید خودشون رو سریع برسونن و وارد عمل شن تا در عین غافلگیری دشمن، به نیروهای عمل کننده کمک کنن و انشاءالله قلهرو فتح کنیم. امشب ۳۰/۴/۱۳۶۰ مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان و شب قدره. شما باید افتخار کنین که برای اولین بار در تاریخ جنگ تحمیلی، میله های مرزی رو رد میکنین و قدم به خاک عراق میگذارین. بعد از این عملیات، به شهر «بیاره» عراق مسلط میشین و راه های مواصلاتی بقیه شهرها رو زیر دید خودتون میگیرین».
سرگرد صفایی هم ضمن توصیه هایی به برادران ارتشی، دستورات لازم را صادر کرد. چند دقیقه بعد، احمد متوسلیان که انگار متوجه اشکالی شده بود، گروه ما را از دسته خط شکن جدا کرد و به دسته دوم برد. وقتی دلیل این نقل و انتقال را جویا شدیم گفت: «چون لباسای شما شبیه لباس تکاورای عراقیه و تنها گروهی هستین که اسلحه کلاشینکف دارین، ممکنه نیروهای خودی، شمارو با عراقیا اشتباه بگیرن و مشکلاتی به بار بیان. بهتره تو گروه دوم باشین.»
بچه ها دلخور بودند که از مرحله اول جا ماندهاند؛ ولی «بیژن» آنها را دلداری داد و گفت: «بچه ها خوشحال باشین، همین که با گذشت ۹ ماه از حمله صدام، ما داریم جواب دندون شکنی به اونا میدیم و وارد خاک عراق میشیم خیلی با ارزشه.»
در خواب و بیداری صبحگاهی به سر میبردیم که بانگ اذان صبح با ندای الله اکبر بیسیمچی به آسمان بلند شد. خط دشمن به آسانی فرو ریخته و قله شنام به تصرف نیروهای ما در آمده بود. البته حضور و آتش سه فروند هلی کوپتر در این پیروزی بسیار مهم بود.
فوراً به راه افتادیم. به ابتدای قله رسیدیم. گروهی از اسرای عراقی در حال انتقال به پشت خط بودند. یکی از پیشمرگان کرد عراقی، ساعتی را از مچ اسیری باز کرد. متوسلیان این صحنه را دید، سیلی محکمی به صورت پیشمرگ زد و گفت: چرا به اسیر ظلم میکنی؟
– این ساعت، غنیمت جنگیه.
– غنیمت جنگی، مهماتیه که تو میدون جنگ باقی می مونه، نه وسایل شخصی اسرا، فوراً ساعتش رو پس بده!
اشک توی چشمهای اسیر عراقی حلقه زد. ساعت را گرفت و به دستش بست. حدود ۶۰ نفر از نیروهای عراقی مستقر در قله غافلگیر شده، به اسارت درآمدند و به پشت جبهه منتقل شدند.
Monday, 13 January , 2025