«محمدالله» سلبریتی در آسمان‌ها

شهر بیست/ محمدالله یکی از مدافعان حرم حضرت زینب(س) است که در کنار خانواده و در یکی از محلات قدیمی قم زندگی می کند.
پایگاه خبری شهر بیست (shahr20.ir) :
«محمدالله» سلبریتی در آسمان‌ها
شناسه : 2532 | انتشار : 10 بهمن 1397 - 21:23   پرینت

به گزارش «شهر بیست»، خبرگزاری فارس استان قم گزارشی به قلم محمدرضا آقاباقری با عنوان «محمدالله سلبریتی در آسمان ها» منتشر کرده است که در ادامه می خوانید:  

محمدالله متولد شهریور ۱۳۶۵ از آن جوان‌های پرشور و خنده‌روی دهه ۶۰ است که در یکی از محلات قدیمی قم در خانواده‌ای تقریباً پرجمعیت با یک خواهر و چهار برادر به نام‌های محمد،‌ احمدجواد،‌ حامد و علی زندگی می‌کند. پدرش ۱۰ سال قبل زمانی که برای تبلیغ به افغانستان رفته بود به رحمت خدا رفته و مادر زحمت بزرگ کردن محمدالله و برادرانش را به دوش می‌کشد. کارش در حوزه تاسیسات است و چندسالی مشغول این کار بوده؛ از آن بچه‌ هیئتی‌هایی که دهه اول محرم خانه و خانواده را رها کرده و در هیئت بست‌نشین می‌شده و به عزاداران امام حسین(ع) خدمت می‌کرده است. اوایل جنگ داعش و حمله به سوریه و حرم مطهر حضرت زینب(س) بود که این سید جوان غیرتی می‌شود و عزم دفاع از حرم می‌کند و تنها سه ماه فرصت حضور در جبهه مقابل داعش را می‌یابد. این مدافع حرم ۳۲ ساله به واسطه دوستی که پیگیر کار مدافعان حرم است، ما را به خانه‌شان دعوت کرد.

‌خانه‌شان در یکی از کوچه‌های قدیمی خیابان آذر بود؛ در آن گذرهای پر پیچ‌وخم و باریک قدیمی با دیوارهای آجری و کاه‌گلی. نگاهم به دنبال پلاک‌های بالای درها می‌دوید، جالب است که در این محله قدیمی یکی‌درمیان کنار پلاک‌ها تصاویر شهدا نصب شده؛ ۱۵۱، ۱۵۳، پلاک ۱۵۵ در عقب‌نشینی گذر، دری یک‌متری و خاکستری رنگ و دیوارهایی آجری که رنگ‌ و رویشان رفته، مقصد ما بود؛ در نیمه‌باز بود، در زدیم، مردی میانسال و خوش‌رو با پیراهنی سفید در آهنی کوچک را باز کرد و با آغوشی باز برای دعوت به داخل خانه دست دراز کرد؛ وارد شدیم، حیاطی با کف موزاییک و دیوارهایی از جنس همانکه بیرون دیدم. خانه، قدیمی، اما دو طبقه بود، چشمم به زمین بود انتهای خانه را ندیدم اما به نظر بزرگ می‌آمد. مرد به سمت زیرزمین هدایتم کرد، سرم پایین بود که مبادا از پله‌هایی که موزاییک‌هایش یکی‌درمیان لق می‌زد به پایین بیفتم. از همین بالا دری شیشه‌ای که میانه‌اش با مات‌کن پوشیده شده، به چشم می‌خورد. مادر محمدالله در را باز کرد.

سرم پایین بود که چشمم به فرش‌های پر نقش و نگار گل‌قرمزی افتاد که قدیم‌ها کف همه خانه‌ها را پر می‌کرد و امروز مستعملش زیرپاست. نیمی از کف اتاق، فرش و نیمی با روفرشی پوشانده شده بود، پس از سلام و احوال‌پرسی سرم را که بالا آوردم، حال و هوا کربلایی بود؛ دیوارهای نیمه رنگ‌خورده کهنه پر بود از تصاویر حرم امام حسین(ع)، حضرت عباس(ع)، حضرت زینب(س) و حرم امام علی(ع). سر که چرخاندم،‌ سید محمداللهِ خنده‌رو، چشمانش را به من دوخته بود،‌ پلکش تندتند تکان می‌خورد و باز و بسته می‌شد و با لبخندی زیبا چشمانش را به این طرف و آن طرف می‌چرخاند.

سیدمحمدالله روی یک تخت فلزی کنار در، در یک زیرزمین نسبتا بزرگ، در کنج دیوار دراز کشیده بود. سلام که کردم جوابی نشنیدم؛ به جای جواب سلام پلک چشمانش تندتند تکان می‌خورد، پاهایش شروع به لرزیدن کرد و لبخند از روی لبانش برداشته نمی‌شد. سیدمحمد برادر بزرگش می‌گوید: وقتی که مضطرب می‌شود یا زیاد خوشحال! بدنش رعشه می‌گیرد، می‌لرزد. دکتر گفته که به دلیل حمله عصبی است، زمانی که در موقعیتی جدید قرار می‌گیرد اینطور می‌شود.

*محمدالله با پلکانش سلام می کند

لبخند از روی لبانش برداشته نشده؛ به سمتش که رفتم چشمانش دنبالم کرد تا بالای سرش. با پلکانش سلام می‌کند، مهربانی از صورت خندان و چشمان گریانش می‌بارد. پیشانی‌اش را بوسیدم و عقب رفتم. کمی چشمانش را بست، آرام شد و وقتی روبه‌رویش نشستم، از زاویه‌ای که پاهایش به سمت من بود، زیر نظر داشتمش، چشمانش را تندتند به این‌طرف و آن طرف می‌چرخاند، باز در باز شد، تعداد دیگری از مهمانانش آمدند و باز هم لرزه بر تنش افتاد و باز هم تکان‌های تندتند پلک‌هایش سلام کرد و…

«سیدمحمدالله مرتضوی» جوان ۳۲ ساله افغانستانی است. سال ۹۴ پس از فراخوان اعزام مدافعین حرم مطهر حضرت زینب(س) در قالب لشکر فاطمیون سازماندهی می‌شود و به سوریه می‌رود. به روایت مادرش وقتی برای رضایت گرفتن آمد، به او اجازه نداد، اما تکرار کرد و بالاخره رفت.

کلثوم سادات محمدی مادر محمدالله می‌گوید: «در هیئت عاشقان بقیع افغانستانی‌ها و شاه‌حمزه همیشه حضور پیدا می‌کرد. همان زمانی که جریان اعزام به سوریه شروع شد خیلی از جوانان این هیئت مدافع حرم شدند و به شهادت رسیدند و محمدالله هم بارها درخواست کرد که برود و من زیاد موافق نبودم؛ به او گفتم که جنگ، مرد جنگی می‌خواهد، تو که چیزی از جنگ نمی‌دانی؛ گفت می‌روم آشپزی کنم، نیروهای پشتیبانی هم برای جنگ نیاز است. در هیئت هم در آشپزخانه خدمت می‌کرد. هر زمان که به او در هیئت و دستگاه امام حسین(ع) نیاز داشتند بدون درنگ حضور پیدا می‌کرد و هر کاری از دستش بر می‌آمد کم نمی‌گذاشت؛ امیدوارم با صاحب همین مجالس محشور شود.»

دوره اعزام سه ماهه بود و اواخر تابستان ۹۴ اعزام شد. از آخرین باری که تماس گرفته بود دو ماهی می‌گذشت؛ باید حدود دی‌ماه برمی‌گشت که دیگر خبری از او نشد. سیدمحمد که از محمدالله بزرگتر است اتفاقات پس از اعزام او را روایت می‌کند: «۱۶ شهریور ۹۴ محمدالله برای آموزش و حضور در جنگ با داعش اعزام شد. تقریباً یکی دوباری طی این مدتی که نبود تماس گرفت، اما دو ماهی از او خبری نداشتیم تا فردی با ما تماس گرفت و خودش را دوست محمدالله معرفی کرد و حال او را جویا شد؛ ادعا کرد که محمدالله مجروح شده، چون حرف و حدیث در این مدت زیاد بود و هرکسی ما را می‌دید همین‌چیزها را می‌گفت، حرفش را باور نکردیم و از او مدرک خواستیم. بالاخره عکسش را با محمدالله نشان داد که باورمان شد. بعد از این خبر بود که به بیمارستان‌ها و نهادهای مرتبط برای پیدا کردنش مراجعه کردیم، بیمارستان‌های قم، تهران و همدان را گشتیم اما کسی چنین فردی با این اسم نمی‌شناخت.»

«سیدمحمدالله مرتضوی(نفر اول از سمت راست) در کنار همرزمانش در سوریه»

*در آی سی یو پیدایش کردم

سیدمحمد ادامه داد: همین دوستش بار دیگر که به سوریه رفت تماس گرفت و مشخصات گردان و فرمانده را داد اما باز هم نتیجه نگرفتیم؛ این دوستش که به ایران برگشت و باز که رفت اطلاع داد که آن‌جا چون قرآن می‌خوانده و مداحی می‌کرده به اسم قاری، او را می‌شناختند. باز هم به بیمارستان‌ها مراجعه کردیم، در بیمارستان بقیه الله گفتند که فردی به اسم حسین قاری داریم که در آی سی یو در کما بود و بالاخره محمدالله را پیدا کردم.

سیدمحمدالله مستقیم در جنگ شرکت کرده بود؛ در منطقه‌ای در حمص سوریه در شدت جنگ، گلوله به سرش اصابت می‌کند و مجروح می‌شود، در همان بحبوحه سرش را باندپیچی کرده و رهایش می‌کنند. وقتی آتش جنگ کم می‌شود و برای برگرداندن کشته‌ها و زخمی‌ها مراجعه می‌کنند، او را هم بین کشته‌ها برمی‌گردانند. زمانی که کشته‌ها را از حمص به دمشق منتقل می‌کردند می‌بینند که دست محمدالله تکان می‌خورد، به سرعت به بیمارستان و ایران منتقل می‌شود.

*امید برگشت محمدالله صفر بود

سیدمحمد، برادرش، در مورد وضعیت محمدالله در زمان ملاقات در بیمارستان می‌گوید: بخاطر اینکه مدت زیادی در بحبوحه جنگ، زخمی رها شده بوده، سرش به شدت عفونت می‌کند. وقتی در بیمارستان بقیهالله پیدایش کردم اوضاعش خیلی بد بود. دکترش می‌گفت که اوضاع خوبی ندارد و امید برگشتش صفر است و همین‌روزها شهید می‌شود. من نمی دانستم موضوع را چطور به مادرم اطلاع دهم اما پس از چندروز بالاخره به او گفتم و آنقدر که فکر می‌کردم وقتی او را دید بی‌تابی نکرد.

محمدالله چندماهی در آی‌سی‌یو ماند؛ برادرش در همین اوضاع بد، پرچم گنبد حرم امام حسین(ع) را به عنوان آخرین تبرکی برایش می‌برد و برای اینکه تخت بیمارستان بیش از این اشغال نشود به خانه منتقلش می‌کنند.

سید محمدالله جانباز قطع نخاعی مدافع حرم است که قدرت تکلم ندارد. هوشیاری‌اش کامل است اما از اعضای بدنش تنها چشمانش و سمت چپ بدنش تکان می‌خورد و چشمانش زبانش است. از آن زمان که دکترها از او قطع امید کرده‌اند حدود سه سال می‌گذرد و محمدالله همچنان خنده‌رو دست در دستان مادر زندگی‌ می‌کند.

در ایامی که حضور افغانستانی‌ها و پاکستانی‌ها در کنار ایرانی‌ها در سوریه شدت گرفته بود، حرف از درآمدهای میلیونی و پول‌های چندصد میلیونی مدافعان حرم زیاد زده می‌شد. تلوزیون که خبری از تشییع شهدای مدافع حرم پخش می‌کرد یکی از نزدیکانم می‌گفت که ۲۰۰ میلیون تومان به خانواده‌اش داده‌اند! آنها هم که در سوریه هستند ماهیانه سه میلیون تومان حقوق می‌گیرند و خانواده‌شان هم تحت سرپرستی و خدمات کامل هستند. 

*زخم زبان زیاد می زدند

سیدمحمد برادرش در مورد حاشیه‌های رفتن محمدالله به سوریه می‌گوید: زخم‌زبان که به ما زیاد می‌زدند. مادرم اینقدر که زخم‌زبان‌ها و تهمت‌ها اذیتش می‌کرد، حضور محمدالله در جنگ اذیتش نمی‌کرد. یادم است که زمانی که محمدالله نبود خانمی بارها به منزل ما می‌آمد و از احوال جنگ به مادرم خبر می‌داد. می‌گفت داعشی‌ها سر مدافعان حرم را می‌برند و می‌پزند؛ وقتی می‌دید مادرم اذیت می‌شود بیشتر فشار می‌آورد. همسایه‌ها هم زیاد می‌پرسیدند که محمدالله چقدر پول گرفته که به جنگ رفته.

کمتر از دو یا سه سال از تهمت‌ها، زخم‌زبان‌ها و توهین‌ها به مدافعان حرم می‌گذرد، دیر نبود زمانی که کسی جرات نمی‌کرد بگوید فرزندش، شوهرش یا پدرش در سوریه برای دفاع از حریم اهل‌بیت(ع)، برای دفاع از انسانیت، برای دفاع از حریم امن کشور، می‌جنگد؛ زیاد نمی‌گذرد از زمانی که شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) را با عنوان شهدای امنیت و یا حتی بدون عنوان شهادت، در اوج غربت تشییع می‌کردند. زیاد نمی‌گذرد از دورانی که تریبون‌داران و سلبریتی‌هایی در این کشور عبارت «جانباخته مدافع رژیم اسد» را برای مدافعان حرم به کار می‌بردند. اما مردم نشان دادند که لشکر حججی‌ها در دلشان جای دارند و غیرت دینی‌شان نمی‌گذارد هیچ‌جای دنیا مظلومی به ناحق کشته شود و حریم امن اهل بیت(ع) به خطر بیفتد. و امروز جایگاه شهدای مدافع حرم و تجلیل مردم از آنها وعده خداوند در آیه ۷۴ سوره نساء است که می‌فرماید: «وَ مَنْ یقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیقْتَلْ أَوْ یغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً؛ و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته یا پیروز شود، به زودی پاداشی بزرگ به او خواهیم داد».

*۳ میلیون تومان در ازای تحویل یک بدن نیمه جان!

در همسایگی ما و در کوچه و محله و شهر ما زیاد هستند امثال سیدمحمدالله‌ها، زیاد هستند جانبازان دفاع از حریم اهل بیت(ع) و خانواده‌های شهدای مدافع حرم که بدون هیچ چشم‌داشت و انتظاری، جوان نیمه جان خود را تر و خشک می‌کنند. بله امروز سیدمحمدالله حقوق می‌گیرد، او ماهیانه کمتر از سه میلیون تومان حقوق می‌گیرد، هنوز پرونده اقامت او و مادرش تایید نشده و بعد از سه سال به تازگی به عنوان جانباز ۷۰ درصد زیرمجموعه بنیاد شهید و امور ایثارگران قرار گرفته است. این سه میلیون تومان حتی کفاف نگهداری سیدمحمدالله را هم نمی‌دهد که مادرش با صبری زینب‌وار شبانه‌روز عهده‌دارش است. آیا حقوق سه میلیون تومان ماهیانه می‌ارزد که جوان ۳۰ ساله جلوی گلوله قرار گیرد و مادری از فرزندش بگذرد در حالی که محمدالله پیش از این نیز همین درآمد را داشته است.

مادر محمدالله می‌گوید: نمی‌دانم چه حکمتی داشته که محمدالله اینطور برگشته، دکترها گفته بودند که همان روزهای اول شهید می شود اما با عنایت امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) هنوز خنده‌رو در کنار ماست. محمدالله همیشه در خانه با من مهربان بود، به بزرگتر‌ها احترام می‌گذاشت؛ خیلی ارتباط خوبی داشتیم، الان هم همین ارتباط هست، وقتی روی تختش می‌نشینم، دستانش را در دستانم می‌گیرم و با او حرف می‌زنم، او هم با چشمانش جوابم را می‌دهد…

یکسالی هست که آتش جنگی که محمدالله را زمین گیر کرد، با خون او و همرزمانش فروکش کرده است. شاید محمدالله مانده که برای ما حرف بزند، دفاع از حرم را روایت کند و برایمان حجت باشد. کاش محمدالله امروز به زبان می‌آمد، به زبان می‌آمد و می‌گفت که چرا جان خود را در کف دستانش قرار داده و مقابل گلوله ایستاده است. کاش به زبان می‌آمد و می‌گفت که جنگ مقابل داعش، جنگ اعتقاد، جنگ اسلام و دفاع از اهل بیت بوده است. کاش به زبان می‌آمد و می‌گفت که دفاع از حرم اهل بیت(ع)، افغانستانی و پاکستانی و ایرانی نمی‌شناسد و همه در کنار هم عباس‌وار مقابل گلوله‌های دشمن اهل بیت(ع) ایستاده‌اند. کاش امروز محمد‌الله به زبان می‌آمد و جواب سوال خیلی از مدعیان را می‌داد که چقدر پول گرفته که جانش را بدهد و آیا ارزش داشت که در ازای ماهیانه کمتر از سه میلیون تومان، تن نیمه‌جانش گوشه یک اتاق روی یک تخت بیفتد. کاش می‌گفت که قلب مهربانش از تهمت‌ها، زخم‌زبان‌ها و یاوه‌گویی‌ها شکسته است. اما محمدالله در یک قدمی مرگ و زندگی، همچنان خنده بر لب دارد و چشمانش همچنان «کلنا عباسک یا زینب» را فریاد می‌زند؛ محمدالله می‌خندد و با پلک‌هایش که تند‌تند می‌لرزد، به انتظار شهادت نشسته است… او اکنون در آسمان ها شناخته تر از زمین است و فرشتگان نیز در انتظارند تا محمدالله را به آغوش بکشند.

نوشته های مشابه
کتابخانه «شهدای خدمت» روستای لنگرود قم افتتاح شد
استاد حسین نوروزیان درگذشت
«رویداد ملی قهرمان» در قم برگزار شد
برپایی سوگواره نمایشی «کوچه‌ بنی‌هاشم» در قم
افزایش ۷۵ درصدی تماشاگران سینماهای قم
رشد ۳۶ درصدی اعضای فعال کتابخانه‌های عمومی قم
ثبت دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در پایگاه منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.