نرگس آبیار از سختی های «شبی که ماه کامل شد» می‌گوید

الناز شاکردوست فداکاری کرد/ قاچاقچیان سوخت می‌گفتند یا جاده را باز می‌کنید یا اتفاقی که نباید رخ می‌دهد/ عده‌ای از موفقیت فیلم ناراحتند/ دل‌مان شکسته بود از این همه بی‌مهری!

شهر بیست/ کارگردان فیلم «شبی که ماه کامل شد» در گفت‌وگوی مفصل و خواندنی به بیان مشکلات ساخت این فیلم پرداخت و به بخشی از حواشی آن نیز پاسخ گفت.
پایگاه خبری شهر بیست (shahr20.ir) :
الناز شاکردوست فداکاری کرد/ قاچاقچیان سوخت می‌گفتند یا جاده را باز می‌کنید یا اتفاقی که نباید رخ می‌دهد/ عده‌ای از موفقیت فیلم ناراحتند/ دل‌مان شکسته بود از این همه بی‌مهری!
شناسه : 10576 | انتشار : 11 مرداد 1398 - 23:28   پرینت

به گزارش «شهر بیست»، نرگس آبیار در گفت‌وگوی مشروح خود با مجله «همشهری جوان»، به بیان روند ساخت و تولید فیلم «شبی که ماه کامل شد» پرداخته و به یک سری از حواشی این فیلم نیز پاسخ داده است که در ادامه می‌خوانید:

*بعضی منتقدان معتقدند فیلم، مستند ما به ازای بیرونی دارد. شاید آن‌قدر ساختنش مشکل نباشد اما ساختن فیلمی که ما به ازای بیرونی ندارد و فیلمنامه اش ساخته ذهن نویسنده است، به مراتب دشوارتر است. برای همین شاید جایزه دادن به فیلمی که مستند است و تماما مابه ازای بیرونی دارد. کار درستی نباشد. در این باره چه نظری دارید؟

این که شما بتوانید یک ماجرای مستند را سینمایی کنید و برای مخاطب جذاب جلوه دهید، کار بسیار دشواری است وقتی داستان گروه «جندالله» را از دور می شنوید، چندان جذاب به نظر نمی رسد.

اینکه از زاویه ای خاص وارد ماجرا شوید و شخصیت پردازی های دقیق و با جزئیات کامل داشته باشید اصلا کار ساده ای نیست و اگر با مهارت انجام نشود نتیجه کار جذاب نخواهد بود.

از طرفی لوکیشن این فیلم ثابت نبود و همین دشواری کار را دوچندان می کرد. ما فقط برای تصویربرداری سکانس غذا دادن به تمساح‌ها، چهار ساعت در راه رفت و برگشت بودیم. تازه دو بار رفتیم و برگشتیم. چون دفعه اول سیر بودند و نسبت به غذا واکنش نشان نمی‌دادند!

*هوتن شکیبا، هنگام تصویربرداری آن سکانس نمی‌ترسید؟

اتفاقا چرا… خب ترس هم دارد.

*کسی بود که محافظت کند؟

بله بود ولی با تمساح نمی شود شوخی کرد و همه چیز در یک لحظه اتفاق می افتد! همه از دور، بازیگرها را می بینند و فکر می کنند چقدر خوشبختند و چقدر کارشان دوست داشتنی است چون نمی‌دانند که پشت صحنه چه خبر است.

*شنیدیم که هوتن شکیبا رانندگی هم بلد نبود.

بله ولی در این پروژه مجبور شد در بیابان، آن هم با خودروهای راست فرمان رانندگی کند! ظرف مدت کوتاهی هم مجبور شد رانندگی را یاد بگیرد. می خواهم بگویم این تعداد لوکیشن و اینکه روی لوکیشن ها کنترل ندارید واقعا کار را دشوار می کند. مجبورید وارد محله هایی از پاکستان شوید که اعضای گروه هرلحظه با بی‌سیم پیام می‌دهند: «بیایید بیرون، یک عده با قمه آن طرف تر ایستاده اند!» حالا مقایسه کنید با فیلمی مشابه که لوکیشن از قبل ساخته شده و کنترل شده دارد.

راستش اصلا دوست ندارم غر بزنم و بگویم وای ما خیلی در این فیلم سختی کشیده ایم و… ولی واقعا بی انصافی است که بگوییم ساخت چنین فیلمی ساده است، آن هم در سه کشور ایران، پاکستان و بنگلادش. تازه در لوکیشن های کشورمان هم، در مناطق مرزی سیستان‌وبلوچستان کار کرده ایم. آن افراد بومی که در فیلم دیدید، کپرنشینان مناطق مرزی اند. ماشین های سوخت‌کش را یک‌دفعه در صفحه نمایش می‌دیدم که در لوکیشن ما ظاهر شده اند. بعد با تعجب می‌پرسیدم این برای فیلم ما بود؟! بچه ها می گفتند نه ماشین سوخت‌کش واقعی است؟

*سوخت‌کش‌های قاچاقچیان؟

بله. مدیر تولید یک بار آمد گفت چقدر دیگر کار داریم گفتم دو ساعت دیگر. گفت ۲۰ ماشین سوخت‌کش پشت لوکیشن توقف کرده اند و می گویند یا جاده را باز می کنید یا کاری که نباید رخ می دهد! بعد یکی از محلی ها را فرستادیم مذاکره کند و دو ساعت وقت بگیرد تا کارمان تمام شود.

*یعنی خیلی شیک تهدیدتان کردند…

آدم های خوبی اند ولی سبک زندگی شان این طوری است.

*البته بحث منتقدان بیشتر درباره آسان تر بودن نوشتن فیلمنامه ای است که مابه ازای بیرونی دارد…

به دلیل این که قبل از این، رمان و داستان نوشته ام، آزمون و خطاهایم را در نوشتن انجام داده ام. برای همین اینجا دیگر می‌دانستم داستان را چطور پیش ببرم. مراقب بودم که خط قرمزها و فضاها را رعایت کنم. با این حال بعضی مخاطبان، نقدهایی به داستانم داشتند. مثلا بعضی از مردم محلی در انتقاد به فیلم می گویند ما رسم نداریم دختر و پسر قبل از عقد با هم حرف بزنند. یا مثلا صحنه ای داریم که فائزه در کنار خانواده عبدالحمید نشسته و به ساز محلی گوش می دهد اما بلوچ ها می گویند خانواده عبدالحمید هیچ کدام اهل ساز و موسیقی نبوده اند. همین جزئیاتی که اضافه کردم، فیلم را دراماتیک‌تر و آن فضای عاشقانه را باورپذیرتر کرده است. از طرفی می خواستیم اتفاقا فضای فولکوریک این خطه را که پر از آواز، موسیقی، سوزن دوزی و … به مخاطب نشان دهیم. همین جزئیات بود که می توانست تغییرات روحی عبدالحمید را باورپذیر کند. این که از یک جای داستان به بعد ساز نمی‌زند، شعر نمی خواند و …

*در واقعیت هم شعر می گفته و خطاطی می کرده؟

کلا شخصیت عاشق پیشه ای داشته…

*الناز شاکردوست در سال های اخیر از سینمای بدنه و گیشه جدا شد و تمام پیشنهادهایش را رد کرد. بعد از فیلم «خفه گی»، این دومین فیلمی است که نقش الناز شاکردوست را متفاوت از فیلم‌های قبلی‌اش می بینیم. در واقع در دورانی که خود شاکردوست به عنوان یکی از سیاه‌ترین برهه‌های زندگی‌اش از آن یاد می کند، به سراغ این بازیگر رفتید. چه شد که تصمیم گرفتید به او این نقش را بدهید؟

قبل از این که آن حادثه و مشکل جسمی برای الناز اتفاق بیفتد، ما قرار گذاشته بودیم. آمده بود دفترمان و صحبت‌های نهایی انجام شده بود.

*یعنی از اول النازشاکردوست را برای این نقش انتخاب کرده بودید؟ برخلاف نقش اول مرد که انتخاب اول تان، هومن سیدی بود…

دقیقا. الناز آمد دفترمان و بلافاصله بعد از قرارمان آن حادثه در فیلم قبلی اش برای او پیش آمد. وقتی دیدیم حادثه چقدر سنگین بوده و آسیب زده، با وجودی که خیلی ناراحت بودیم اما دیدیم چاره ای نداریم و باید بازیگر دیگری را برای این نقش انتخاب کنیم. نقش دشواری هم بود و با آن وضعیت ریسک زیادی داشتیم. آن زمان در بیمارستان بستری بود و معلوم نبود چقدر مدت درمانش طول می کشد. به گزینه های دیگر فکر کردیم ولی با این حال دل مان رضایت نمی‌داد. رفتیم بیمارستان عیادت الناز. دیدیم خیلی خوشحال است و دکترش گفته تا عید خوب می‌شود.

*خودش برای ایفای این نقش خیلی مشتاق بود…

دقیقا. می گفت زود خوب می شوم و برای این فیلم به اصطلاح می‌ترکانیم. برای همین فکر کردم هرطوری هست باید برای الناز صبر کنم.

*چرا این‌قدر روی کار الناز شاکردوست مطمئن بودید؟ معیارتان چه بود؟

فکر می کردم برای این نقش، بازیگر در کنار بازی خوب، حتما باید چهره خاص و چشمان نافذ و تاثیرگذاری داشته باشد.

*برای این که برای مخاطب ملموس کند که عبدالحمید چرا شیفته این زن شده؟

دقیقا همین طور است. باید نشان می دادیم که چرا عبدالحمید این قدر عاشق این زن است. با این حال الناز تا عید هم خوب نشد. با کمربندهای طبی کمرش را کامل می بست و عین یک روبات بود. در آن شرایط، در دورخوانی‌ها شرکت می کرد. از طرفی حال روحی مساعدی هم نداشت. دائم هم در حال درد کشیدن بود. روزهایی را در دورخوانی داشتیم که از درد به خودش می پیچید، چند دقیقه به حال خودش می گذاشتم، می رفت توی اتاق دراز می کشید و از شدت درد اشک می ریخت.

من هم واقعا نمی‌دانستم آخرش چه می شود. این که اصلا می توانیم با این وضعیت ادامه دهیم یا نه؟ اما صبر کردیم تا ببینیم چه می شود. انصافا هم وقتی وارد کار شد، در سکانس هایی که دشوار بود و درد داشت، داروی بی حسی و مورفین می‌زد تا بتواند نقش را اجرا کند. سکانس آخر هم مورفین را نزد تا بتواند درد و عذاب آن سکانس را خوب در بیاورد.

*اتفاقا یکی از بهترین سکانس ها همان سکانس آخر است.

الناز برای آن سکانس دو روز غذای درستی نخورد. فقط آب و مقدار خیلی کم خوراکی تا بتواند خشم و عصبانیت آن سکانس را به تصویر بکشد. البته من هم ازش خواسته بودم که کمی قبل از شروع آن صحنه در حالت‌های عادی و خارج از ضبط هم تمرین کند که شاد نباشد. انصافا الناز برای این نقش فداکاری زیادی کرد.

*یعنی کاملا از کارش راضی هستید.

بله و معتقدم این بازیگر شایسته سیمرغ بود. می گفت اگر به ما ویزای پاکستان نمی دهند، با برگه ها از مرز بلوچستان برویم و هرطور شده بگیریم. کدام بازیگر چنین پیشنهادی می دهد؟

*آن هم بازیگری که مشکل مالی ندارد و احتیاجی به پول کار ندارد. برای همین فکر می کنم الان که شرایطی پیش آمده تا این بازیگر از سینمای تجاری جدا شود، باید حمایتش کرد…

بله و این برایم خیلی ارزشمند است.

*خودتان فکر می کنید جایزه الناز شاکردوست به خاطر بازی متفاوتش بوده یا نقش تاثیرگذار فیلم؟

قطعا بازی متفاوتی ارائه داده. روی بازی خیلی حساسم. ممکن است به خاطر بک گراند بازی‌های قبلی‌اش، مخاطب گاردی نسبت به او داشته باشد اما معتقدم بازی الناز کاملا متفاوت از کارهای قبلی اش است. اول این که برای اولین بار در یک فیلم، مادر شده است. دوم این که بازی هایش در هر مقطع و زمانی فیلم، به جا و به اندازه است. البته نقش هم موثر است.

ما بازیگران خیلی خوبی مثل پدرام شریفی و شبنم مقدمی را در این کار داشتیم اما در بین بازی‌ها، بازی آرمین رحیمیان (عبدالمالک ریگی) خیلی به چشم می آید، چون جا دارد. یا بازی فرشته صدر عرفایی(غمناز، مادر عبدالحمید) جا دارد که به چشم بیاید.

*البته آرمین رحیمیان چون سابقه بازیگری هم نداشت بیشتر نقشش باورپذیر شد…

دقیقا. انتخاب‌مان به همین دلیل بود. به نظرم انتخاب بازیگرانی که کمتر در قاب سینما و تلویزیون دیده شده اند یا اصلا دیده نشده اند، برای بعضی نقش‌ها خیلی مهم است. دوست دارم اگر هم بازیگر چهره ای در کارم دارم مثل خانم صدرعرفایی- آن‌قدر با نقش چفت باشد که اصلا حس نشود این فرد بازیگر است

*خانم شبنم مقدمی(نقش مادر فائزه)، در نشست خبری که بعد از نمایش فیلم در کاخ رسانه ها برگزار شد، با بغض درباره نقش شان حرف می زدند. چطور این فضا را فراهم کردید که بازیگران تا این حد بتوانند با نقش‌ها و شخصیت های داستان هم‌ذات پنداری کنند؟

یکی از کارهایی که می کردیم این بود که هر فیلم مستند و واقعی مربوط به گروه جندالله را در زمان مناسبش به بازیگر نشان می‌دادیم. می دانید که فیلم واقعی سکانسی که آن اتفاق برای نقش برادر فائزه می افتد، در اینترنت وجود دارد. آن فیلم را نگه داشتیم و به خانم مقدمی نشان ندادیم و گفتیم خودش هم نبیند تا روز آخری که می خواستیم آن سکانس را بگیریم.

کلا روش گروه‌مان برای فیلم های برگرفته از واقعیت این است که بازیگرها را در موقعیت قرار دهیم، بعضی واقعیت‌ها را پنهان نگه داریم و در موقعیت بازی برای‌شان بگوییم. به خصوص این روش را برای بازیگران کودک خیلی به کار می برم. همه ناخودآگاهی دارند که وقتی در موقعیت قرار می گیرند، بازی هایشان واقعی‌تر می‌شود.

در سکانس‌های حساس و دشوار هم معمولا یک برداشت جلو می رویم که حس و حالش در بیاید. به هر حال بازیگر هم توان ندارد که یک صحنه پر احساس را ۲۰ بار تکرار کند! هرچند که خانم مقدمی چندبار آن صحنه را تکرار کردند و از دل و جان برایش مایه گذاشتند.

*آن صحنه یکی از تاثیرگذارترین صحنه های فیلم است… بحث سکانس های مهم شد. در صحنه عملیات «تاسوکی» به نظر می رسد بعضی دیالوگ‌ها، شعار زده‌اند. جایی که یک مرد بلوچ را از اتوبوس به زور بیرون می آورند و به نقش مقابلش می گوید، تو یک سی دی فروش بودی و چی شد که این طوری شدی…

مردم بلوچ و بومی استان خیلی سعی کردند جلوی عبدالمالک بایستند. باید این موضوع را نشان می دادیم. البته من در صحنه تاسوکی خیلی به این روایت نپرداختم. اما با توجه به صحبت هایی که با مردم محلی داشتم آن دیالوگ‌ها را نوشتم.

*کمی درباره این بگویید که چه شد تصمیم گرفتید فیلم «شبی که ماه کامل شد» را با این موضوع حساسیت برانگیز بسازید؟ با توجه به اینکه شخصیت های این فیلم در قید حیاتند و داستان معاصر است…

موضوع افراط گرایی دینی، موضوع روز دنیاست. یعنی مردم جهان بابت آن رنج می برند. این نگرش و تفکر که در کنارش، مبارزه مسلحانه و ترور وجود دارد برای دنیا هزینه ایجاد کرده است. برای همین تصمیم گرفتم به این موضوع روز جهان از زاویه‌ای جدید بپردازم. تفکر افراطی در حال تبلیغ و گسترش مسلک خود در تمام دنیاست و نمی شود به سادگی از کنار آن عبور کرد. اول می خواستم به این تفکر در خارج از مرزهای ایران بپردازم. یعنی داعش و کمپ های آوارگان سوری در کشورهای اروپایی را محور فیلمم قرار دهم. طرحم این بود که از پس زمینه موضوع خانواده به این نوع تفکر نقب بزنم.

چون به نظرم در سینما نباید به صورت مستقیم به این نوع موضوعات پرداخت بلکه باید از طریق یک واسطه آنها را به تصویر کشید. در نهایت سوژه های مرتبط خارج از مرزهای ایران را به خاطر کمبود وقت و پیدا کردن بازیگر خارجی و به کنار گذاشتم. از طرفی موضوعی که در داخل مرزها اتفاق افتاده باشد برای مردم خودمان ملموس تر است.

*این سوژه هنوز خیلی بکر است. خیلی وقت بود که منتظر بودیم در حوزه ترورهای داخلی و شکل گرفتن تفکرات تندروی عقیدتی در داخل مرزها، فیلمی در این قد و قامت ساخته شود. در همان ابتدای ساخت فیلم، عاشقانه عبدالحمید و فائزه مدنظرتان بود یا نه هنگام تحقیق درباره ماجرای گروه جندالله به نظرتان رسید که به این عاشقانه بپردازید؟

 نه من اصلا به خاطر شنیدن روایت همین عاشقانه بود که تصمیم گرفتم فیلم را بسازم. مثلا اگر قرار بود درباره عبدالحمید و گروه جندالله فیلم بسازم، هرگز این کار را نمی کردم. ولی این که موضوع از این زاویه پرداخته شده بود (براساس طرحی که آقای اصفهانی داشتند)، به نظرم جذاب رسید.

*شما سال‌ها نویسنده بوده اید و این نوع روایت را می‌شناختید. به نظر می رسد این عاشقانه برایتان یک قصه نمایشی است و برای همین به سراغ این موضوع رفتید.

غیر از این، نگاه زنانه قصه هم برایم خیلی مهم است. هرچند اصل داستان از عملکرد یک گروه تندرو نشأت می گیرد و سبک و سیاق داستان به سبک فیلم های اکشن می خورد اما غلبه داستان فیلم من، همین نگاه زنانه است.

حتی در صحنه های مردانه هم، روح حاکم زنانه را می بینیم. در همان صحنه های اکشن پر از تعلیق، یک طرف ذهن مان فائزه است و نگران او هستیم.

*این نگاه زنانه در تمام فیلم‌هایتان به چشم می خورد. این رسالت را برای خودتان قائل شده‌اید که محور داستان‌هایتان شخصیت‌های مختلف زنان باشند؟ ما در فیلم «شیار ۱۴۳» هم رنج مادر را با تمام وجود حس می کنیم و خیلی درگیر شهید قصه نیستیم. بیشتر همذات‌پنداری‌مان با مادر این شهید است.

نه رسالتی برای خودم قائل نشده ام. ناخودآگاه این اتفاق می افتد. وقتی متنی را می‌نویسم خود به خود ایده ها می آیند و شکل می گیرند. خیلی بستگی به آن لحظه ای دارد که با کار کلنجار می‌روم. درباره موضوع داعش هم از قبل تصمیمی نداشتم. بلکه با دیدن کمپ‌های مهاجران سوری در آلمان، این ایده در ذهنم شکل گرفت.

*چندسال پیش به مناطق جنگی رفتید؟

بعد از فیلم «نفس» بود. فکر کردم چه فیلمی می خواهم بسازم و برایم اولویت دارد؟ موضوعی که جهان به آن مبتلا شده و در همه دنیا ریشه دوانده است و یک سینماگر باید آن را از زاویه ای دیگر نشان دهد. ما همیشه از طریق رسانه ها، اخبار و گزارش ها این وقایع را می بینیم.

*نمونه اخیرش هم انفجار اتوبوس مرزبانان در سیستان وبلوچستان بود…

بله…. هیچ نگاهی به این تفکرات نداریم که از چه جنبه هایی می توانند ویرانگر باشند اما یک فیلم به شما، مجال این را می دهد که وارد فضای خصوصی تر و عاطفی تر افراد شوید.

می بینید که تاثیر این عقاید چقدر می تواند مخرب باشد که زیباترین حسی را که در این دنیا داریم از بین می برد. یعنی عشق.

 *بعد از دیدن فیلم، مصاحبه های کامل مادر فائزه با رسانه ها را خواندم و متوجه شدم که جزئیاتی از داستان تغییر کرده…

یک داستان واقعی ممکن است جزئیات زیادی داشته باشد. ما با از برآیند اطلاعات‌مان، عصاره آن را بیرون می کشیم و استفاده می کنیم.

از طرفی وقتی با استفاده از داده های اطلاعاتی و مستندات، می خواهی اثری را خلق کنی، انواع و اقسام تناقض ها را هم در روایت‌ها پیدا می کنی. من پیش از این هم وقتی درباره یک واقعیت، مستند می‌نوشتم و می‌دیدم هرکس یک جور آن را روایت می کند. بنابراین به عنوان یک نویسنده یا کارگردان، داستانی را که منطقی تر و در عین حال سینمایی‌تر است، می‌سازم. مثلا قبلا داستانی نوشتم که مادر یکی از شخصیت‌های آن آمد و گفت: «از شما شکایت می کنم، در این روایت بچه من اینجا نبوده و جای دیگری حضور داشته.» اما مسئله این است که ما از بین روایت های مختلفی که از یک داستان وجود دارد، عقلانی ترین آن را بازگو می کنیم.  

*با بعضی منتقدان که در این مدت گپ می‌زدم بیشتر معتقد بودند «نفس» تا این جا بهترین فیلم شماست. خودتان چه نظری دارید؟

«نفس» را خیلی از منتقدان دوست داشتند و جالب است که الان هم خیلی از منتقدانی که فیلم «نفس» را دوست نداشتند، از این فیلم تعریف می کنند. به هرحال این دو فیلم اختلاف ماهوی زیادی با هم دارند.

*اما حدس تان این بود که فیلم نفس در جشنواره خیلی بیشتر مورد توجه قرار بگیرد…

دقیقا… اما برعکس، فیلم «نفس» در اکران عمومی خیلی بهتر دیده شد. با این که کلا ۱۶سالن داشتیم و از فیلم هم حمایتی نشد. چون کسی دوست نداشت بعد از فیلم «شیار ۱۴۳»، من «نفس» را بسازم که حال و هوایی کاملا متفاوت داشت. دوست داشتند راه «شیار ۱۴۳» را ادامه بدهم.

هم سالن کم داشتیم هم این که تیزرمان را پخش نکردند و هم این که یک بیلبورد هم در شهر به ما اختصاص ندادند. با این حال من آن قدر کامنت های خوبی از طرف مردم داشتم که خستگی کار از بین رفت. چون مردم در اکران عمومی با فراغت بال، فیلم را دیده بودند. این در حالی است که برای فیلم «شبی که ماه کامل شد» از همان روزهای ابتدایی جشنواره کامنت‌های بسیار خوبی داشتم.

*نگاهی از بیرون وجود دارد که شما این فیلم را برای دولت ساخته اید. برای بعضی از مخاطبان باورپذیر نیست که چنین فیلمی با این محتوا با هدف شخصی ساخته شده باشد…

این البته شاید نگاه شما باشد و درست نیست که نگاه‌تان را به مردم تعمیم دهید اما لازم است توضیح دهم که با تهیه کننده شرط کردم این فیلم را به شرطی می‌سازم که اسپانسر و بخش خصوصی، سرمایه گذارش باشد، علت آن نشان دادن همین دریافت شخصی از سوژه بوده است که در فیلم شاهدش هستیم. البته تا جایی که مطلع شدم، تهیه کننده حتی زمانی که به دلیل مشکلات مالی به سراغ نهادهای سینمایی دولتی رفته بود. از همکاری و پذیرفتن این کار سرباز زدند.

این مطالبی است که آنهایی که از ساخته شدن این فیلم و استقبال مردم از آن ناراحت اند، مطرح می کنند. همین دوستان ابتدا از سرمایه گذار خصوصی ما ایراد گرفتند و بعد که ما سرمایه گذار خصوصی دیگری آوردیم، مطالبی به  این شکل را شایع کردند.

حتی در مراحل ساخت فیلم و شروع جشنواره هم این شایعه مطرح نبود. از وقتی زمزمه استقبال از فیلم و مورد توجه قرار گرفتنش در جشنواره پیچید، این شایعات هم شروع شدند. اگر فیلم مورد توجه قرار نمی گرفت و جایزه نمی برد احتمالا دیگر چنین بحث‎هایی درباره آن نمی شنیدیم اما من این فیلم را به شرط این ساختم که اسپانسر خصوصی، هزینه اش را تقبل کند.

الان هم کسانی که با ساخت فیلم مخالف بودند از موفقیت ناراحت هستند. از انجمن دفاع مقدس گرفته تا بعضی نهادهای امنیتی و سینمایی دولتی مخالف سرسخت تولید این اثر بودند. حتی شهرک دفاع مقدس برای ساخت این فیلم در اختیارمان قرار نگرفت. حتی ما به اسم فیلم دیگری برای این فیلم، جعبه مهمات تهیه کردیم. فیلمی که اصلا به جنگ ربطی نداشت از شهرک جعبه مهمات گرفته بود!

در طول ساخت، خیلی جاها افراد محلی به ما کمک کردند و ماشین و تجهیزات دادند. واقعا دل‌مان شکسته بود از این همه بی مهری. دیگر از این بدتر که مجبور بودیم به اسم فیلمی دیگر که اصلا ربطی به جنگ نداشت، جعبه مهمات بگیریم؟

در چابهار با گرمای ۵۰ درجه و کمبود امکانات، هیچ کس حاضر نبود به ما کمک کند. چون می گفتند این فیلم، نیروهای امنیتی را کمرنگ به تصویر می کشد. من حرفم این بود که محور اصلی فیلمم اصلا نیروهای امنیتی نیستند. آنقدری که لازم بوده داستان را پوشش دهند، به سراغ شخصیت پردازی شان پرداخته ام. با این که پرداختن بیشتر به این موضوع می توانست مرا فیلمساز قدرتمندی نشان دهد.

*بشخصه قبل از دیدن فیلم، انتظار داشتم نقش نیروهای امنیتی خیلی در فیلم پررنگ تر باشد. حتی قبل از جشنواره گفته می شد که قرار است جوایز بین «ردخون»، «شبی که ماه کامل شد» و «۲۳نفر» تقسیم شوند…

این طور نبوده. در عین این که کامنت های خوب و مشوقانه‌ای از طیف های مختلف مردم داشتم، بعضا کامنت‌های تندی هم زیر پست های اینستاگرامی‌ام بود که حتی نوشته بودند، این فیلم ضدارزش و ضددین است! معتقدند چون ما یک بازیگر خوش چهره را برای نقش برادر عبدالمالک یعنی «عبدالحمید» انتخاب کرده ایم. قصدمان این بوده که مردم تصویر خوبی از

گروه «جندالله» داشته باشند! کامنت می گذارند که «این گروه همه ریش‌های پاکستانی دارند پس چرا در این فیلم «عبدالحمید» سبیل دارد و خوش تیپ است؟» یا این که «چرا چفیه دارد؟ چرا یک تروریست در حالی که چفیه دور سرش دارد برای شهادت گریه می کند؟» اما اصلا به این فکر نمی کنند چفیه برای مردم این خطه است! بلوچ‌ها با چفیه زندگی می کنند و همه کارهایشان را انجام می‌دهند. روانداز، زیرانداز، خشک کن، حوله و… است. بعد می گویید چرا چفیه؟ چفیه اصلا مال آنهاست. .

*فکر نمی کنید ساعت زیاد فیلم‌هایتان مخاطب را خسته می کند؟ سالن های سینمای ایران برای این طراحی نشده اند که مخاطب دوساعت در آن بنشیند…

استقبال کم نظیر مخاطبان که تا صبح در سانس های فوق العاده، در سالن سینما به تماشای فیلم نشستند نشان می دهد که این طور نیست. ضمن این که فکر می کنم مخاطب ایرانی را باید به فیلم بیشتر از ۹۰ دقیقه عادت دهیم. وقتی مثلا می خواهیم یک دوره از تاریخ یک مملکت را به تصویر بکشیم نمی توانیم سرهم بندی کنیم. سریال هم که نمی خواهیم درباره اش بسازیم. پس باید نزدیک به ۳۰۰ دقیقه روی ۹۰ دقیقه فیلم بنشیند تا بتواند یک تاریخ و تحول را برای مخاطب ملموس کند. ما بارها با آقای نجفی راد، تدوینگر فیلم «شبی که ماه کامل شد» (که اتفاقا خیلی هم ازشان راضی هستم) پای کار نشستیم و تدوین را تغییر دادیم.

مثلا یک صحنه از شهاب را حذف می کردیم، می رفتیم جلوتر می‌دیدیم با حذف این سکانس، مخاطب دیگر نمی تواند در ادامه با این شخصیت، هم‌ذات‌پنداری داشته باشد. از عاشقانه که کم می کردیم حس این دو نفر منتقل نمی شد (با این حال مجبور شدیم بخش‌های زیادی از عاشقانه را حذف کنیم). این‌قدر این عواطف با ظرافت در کار کاشته شده بود که حذف سکانس‌ها واقعا به فیلم لطمه می زد اما موضوع مهم تر این است که مخاطب ایرانی باید کم کم عادت کند که فیلم طولانی ببیند.

نوشته های مشابه
شهرداری قم سهم نیم‌درصد نهاد کتابخانه‌های عمومی را پرداخت کند
پوستر دهمین جشنواره رسانه‌ای ابوذر قم رونمایی شد
پوستر مسابقات معارفی قرآن کریم رونمایی شد
کتابخانه «شهدای خدمت» روستای لنگرود قم افتتاح شد
استاد حسین نوروزیان درگذشت
«رویداد ملی قهرمان» در قم برگزار شد
ثبت دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در پایگاه منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.